سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رادیو جیــــــــــــــــــبی


آب این رود به سرچشمه نمی آید باز...

خب نمی یاد که نیاد. غلط نکنم اون جلو ملو ها خبراییه.خب ایح تیمالن سدی چیزی جاسازی کردن دیگه .والا .دلیله دیگه ای نمی تونه داشته باشه که اینا ورداشتن  سوالش کردن.اصلا من نمی دونم چه دلیلی داره آب رود به سرچشمه بیاد باز؟حالا مثلا نیاد چمیشه.ها؟حرفیه؟نه بگو حرفیه؟چیه شاخی؟بیا... منم شاخم.واسه من شاخ می شه .ما خودمون یه عمری واسه صغیرو کبیر شاخ بودیم. اصلا یعنی چه که هر کی از راه می رسه شاعر می شه ؟وقتی یه پیش کسوت در همه ی زمینه ها(آره خودمم تشویق نکنید....) بهت داره می گه این مصرع موچ چیلات داره بگو چشم.صداتم در نیاد دیگه. عصاب مصاب ندارم می زنم جفت چشمات بیفته کفه اتاقا.

الان بهت می گم خب.

ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا می گم فکر کنم  اون موقه ها روز جوان بود. نه؟هان؟بود یا نه؟بود دیگه.آره بابا تو تلویزیونو رادیو و اینا یه چیزایی که می گفتن  ولی فک کنم همچینی یه چی یادشون رفت نه؟آخه تا اونجا که سنم قد می ده نه اینکه روز کودک حداقل به صف می شدیم یه مداد دستمون می دادن اینگاری الان دیگه یادشون رفت اون یه مدادم دستمون بدن.نمی دونم شایدم مشکل از بودجه ی کشور باشه آخه نه اینکه گرونی و  مشکلات اقتصادیو ایناس. بعدشم نه اینکه تا حرفم می زنیم می گن  بنزین سهمیه بندیه  و اینا خب بنزینم که گرون شه خودت دیگه ربطشو با مداد باید بدونی دیگه.

نمی دونی یعنی؟

به قول مامانم پس تو این دانشگاها چی یادتون می دن؟

عزیز برادر چطور متوجه ربطش نشدی؟ تو دیگه باید بتونی هر چیز بی ربطی رو به هر چیز بی ربط دیگه خیلی راحت ربط بدی.حالا ایندفه رو من بهت می گم تا یه موقه یکی ازت پرسید سه نکنی.

خب حالا هر جا هستی بیا تو کلاس.(به قول کاویانی عزیز)

ببین بنزین که سهمیه بندی شد خب نداشتن که بخرن بریزن تو ماشین که بعد باهاش برن جنگل درختارو بار کنن بیارن اینور. بعد که نرفتن جنگل خب درختم بار نکردن بیارن در نتیجه مداد نداریم.

اینم می شه نمودارش که البته واسه درک  بهتر مبحثه این دفس=

بنزین سهمیه بندی شده>>>>ماشنه بی بنزین شد>>>>جنگله رو کسی تحویل نگرفت>>>>>درختا باد کردن رودسته جنگل>>>>>مداد نداریم>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>(درنتیجه)روز جوون یه مدادم دستمون نمی دن .

 خب ماهم لابد باید دهنمونو ببندیم دیگه .ولی خوب روزایی بود .حداقلش  یه چیزی بود که به خاطرش تاروز کودک دلمونو خوش کنیمو شبا خوابمون نبره .الان که همون یه چزم ورچیدن.

خب به ما چه اصلا .منو باش سنگ کیارو به سینه می زنم. اصلا مگه من چند سالمه.؟نه بابا .نـــــــــــــه !!من هنوز قاطیه قشر جوون نشدم .هان؟شدم ینی؟نه بابا این چه صحبتیه اصلا.مگه من چقدر سن دارم آخه؟اصلا ما هنوز چشممون به دسته مدیر مدرسس.آره؟

 البته اون قدا هم دلتونو نمی شکنما .یعنی اونقدا هم بی خیالتون نشدن اره بابا.این طفلکیا تمو م زور خوشونو زدن.  روز شنبه ای موزه  هارو مجانی کردن.آره بابا مفت.که با برو بچز بری حالشو ببری.

دیدی چه طور الکی الکی این طفلکیارو داشتیم می بردیم زیر سوال؟

آخه دلت می یاد؟ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــن همه کار کردن واسه ما.دیگه چی می خوای؟ اصلا بترکون.

بعد بگو قشر جوونو تحویل نمی گیرن.خب حالا اگه راضی شدی پاچه ی مارو ول کن بذا بریم به بدبختیمون برسیم.

بدبختیه ما هم که یکی دوتا نی که. دوتا سه تاس.حالا ما هر دفه میاییم اینجا جار می زنیم دفه ی بعد اونوره آبیم هی اینا حال گیری می کنن ضد حالرو می زنن.تا من بیام برگردم شهر جدیدم جونم رو گرفتن،  تابوتمو فرستادن اونور.آخه نه این که اینا هم اینور پاچه ی مارو چسبیدن  دردسر داره حالا تا بیام برم.

می گم شما فکر می کنید وبلاگ من یه رووووووووزی جزو وبلاگای برتر می شه؟من که چشمم آب نمی خوره.

اینا دیگه......جونه تو ببین خشکه خشکه.به چرندیات دیگه بهایی نمی دن بدبختانه.یکی باید بیاد منو آپ کنه چهار سال   پیشم همین بودم الانم اینگار همونم.خب مهم نیست .حالا شما زیاد خودشو ناراحت نکن.

جونه شما حالمو گرفتید.حالا همینجوری واسه دلخوشیه ما هم که شده یه تعریفی از ما می کردی.

فعلا دیگه حس نوشتن نیست.با ابن حرفات هرچی حس بوداز ما گرفتی .شما هم که کم کاسبی نکردی. کادوتم که گرفتی.  حالا  بزن به چاک.یالا دیگه منتظر چی هستی ؟نکنه جونمم می خوای؟اینه هاااااااا... می گن به یارو رو دادن ....برو دیگه.برو بچه پررو.

آوووووووووووووو!!  گویا اون پایین خبراییه.نه؟نیست؟بابا ایناها. داره می گه هر چی بگی در همه حال باهاش موافقت می کنن.چه خوبه نه؟وقت کردی یه سری هم به اون بزن طفلی عقده ای شد.

راستـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

عیدتون مبارک  

 

شنیده ام که می آیی

یک روز جمعه

حوالی خنکای سحر

از این همه ظلمت میگذری

و نور را رهایی میدهی از مسلخ

 شنیده ام

نگاهت معجزه می افریند

و دستهای شفا بخشت

حادثه میسازد

شنیده ام

قدم که بر میداری

زمین شرم میکند از کوچکی اش

و اسمان از گرمای کلامت میسوزد

ای پیدای پنهان

کدام نمازم را به تو اقتدا کنم؟

 


نوشته شده در سه شنبه 86/6/6ساعت 9:51 صبح توسط شاید خودم نظرات ( ) |

 

 

تو نیکی می کنو در دجله انداز

خودم شیرجه می رم درش میارم

 

البته شنا که بلد نیستم حالا من همین جوری یه چیزی گفتم. شما زیاد جدی نگیر فقط نیکی یرو بکن دیگه بقیه شو کاریت نباشه.بالاخره یه پتروس فداکاری پیدا می شه که واسه شما شیرجه بره.

 

 

 

 

بدبختانه باید بگم که من هنوز تهرانم.

می گم کاره منم چواسس .تو این هوای گرم مردم گرما زده می شن من سرماخوردم.الان تقریبا 5 روزه که من در سرماخوردگی به سر می برم و احدی هم به عیادت اینجانب نیومده.آخه شما چه دوستایی هستید.هر چند من که هنوز به جز یه با مرام دوستی ندیدم ولی خب واسه شورو همون یکی بسه..یالا همین الان بپر ده بیس تا کمپوت هلو بخر بیا عیادتم.حتما هم باید هلو باشه. دقت کن چیزه دیگه ای بهت نندازن چون من نمی خورم.بابا من دارم هلاک می شم اینجا.

قیافم که خیلی خنده دار شده.فکر کن وسط تابستو ن مجبورت کنن سرتو بکنی تو یه کلاهه پشمی. نمی دونم شایدم کلاهو کردم تو سرم.حالا مهم نیس اینا. مهم اینه که ...هیچی ولش می ترسم دوباره من یه کلمه اینجا به کار ببرم بشه قضیه ی یکی از پستام تو اون وبلاگ دو روز دیگه اینجارو فیلترش کنن.

می گم توجه کردید این بچه هایی که هنوز به بلوغ فکری نرسیدن چقدر خنگن.البته دور از جون شما.همین خواهرم.دیوانس.واسه یه بارم که شده دلم واسش سوخت گفتیم بابا این طفلکی دلش تو خونه پوسید حالا که  می رم بیرون همچینی قراره بعد از یک قرن با بچه های دبیرستان شاد باشیم این زبون بسته رو هم برداریم ببریم.فکر کن وقتی برگشتیم خونه این هنوز خستگی در نکرده ورداشته دعوایی که تو 1000 فرسخیه ما بودو واسه این مامانه ساده ی ما گزارش کرد خب نتیجش چی شد؟ این که من دیگه حق ندارم با بروبچز بزنم بیرون البته نه هر بیرونیا فقط همون بیرونی که اون دفه رفتیم.

می دونید چیه؟ اینقدر چرتو پرتم نمی یاد یاد روزای آخر اون وبلاگم افتادم .هی یادش بخیر.

می گم این بی حیا اینقدر نیگا نیگا کرد منم اینقدر نیگاش کردم تا بالاخره بدبختانه من از رو رفتم.آخه اینا که به همین سادگی از رو نمی رم.تازه دو نفر دیگه رو هم دعوت به تماشا می کنن.خب طفلکیا بودجشون نمی رسه برن سینما چه کنن دیگه.چاره ای نیست.من نمی دونم طرح جمع آوریه ارازلو اوباش این وسط چی کارس؟جمع می کنه. نمی کنه. بالاخره چی کار می کنه.یه دفه دوتا بچه سوسول می بینن جو می گیرتشون می گن حالا بیایید یه طرحی هم این وسط از خودمون در کنیم. بعد که یه چندروزی می گذره و دیگه به چشم خودشون چیزی نمی بینن اصلا یادشون رفته که بابا طرحی هم این وسط بوده.اصلا به ما چه.مگه نه؟من که اینجا مهمونم .تو new cityeما هم که همه ی اینا رعایت میشه آخه طفلکی کوته عقلای اونجا اصلا نمی دونن مدل سیخ تو پریز و خروسیو تی شرت آستین کوتاه چیه.قربونشون بری مثه آقا می رن مثه آقا برمی گردن.

راستی از دفه دیگه سعی می کنم اینقدر طومار نویسی نکنم.مختصرو مفید البته امیدوارم شما بفهمید.

شعرم ندارم.برو دیگه.

 


نوشته شده در پنج شنبه 86/6/1ساعت 10:31 صبح توسط شاید خودم نظرات ( ) |

 

 

 

فلفل نبین چه ریزه بریز تو آبگوشت وانگهی دریا شود

 

چیه؟پیام اخلاقی بود دیگه؟عقلت به اینجا هم نمی رسه؟پس فکر کردی پیام بازرگانی گذاشتن اون بالا؟خب این خودش کلی پیام

اخلاقیه.فلفل که خب جزو سبزیجاته به قول مامان واسه بدن لازمه.خب حالا ریز م باشه که چه بهتر؛ تند تره.آبگوشتم که حال به هم

زنه .من اصلا دوس ندارم .می مونه دریاکه بعدا با هم یه سر می ریم پیشش.دختر خوبیه.

خوب بیدید شما؟

منم خوب بیدم.

دل تنگم بودید؟می دونم.ولی من دلم واسه هیچکودومتون نتنگیده بود.همینجوری اومدم از چشم به راهی در بیایید.

خب الان در اومدید دیگه؟خیالم راحت باشه؟مطمئن؟

باشه.حالا بیا اینور دیگه.

دلم واستون بگه با مامان بابا کوبیدیم رفتیم new city بنده. تا انتقالیه اینجانبو از حلق رئیس دانشگاه همچینی بکشیم بیرون که نشد.

نمی دید .خب ندید.به درک.فکر کردن چه خبره .اینا فکر کردن من واسه خاطر یه انتقالیه بی ارزش (این که دروغه)  خودمو بدبخت می کنمو مزدوج می شم.اصلا به تو چه که من انتقالی واسه چی می خوام.منم گفتم انتقالی که سهله از اینجا پرتم هم کنید بیرون که غلط می کنید من دست به این دیوانگی نمی زنم.خلاصه جمیعا   دست از پا دراز تر رفتیم گشتیم .یه عالمه هم حال داد.منم مامان بابارو بردم کلی از جاهای دیدنیه اونجارو نشونشون دادم.

از اون طرف رفتیم دیدیم یارو مسئول خوابگاه عمرشو داده به منو خودم که من کلی ذوقیدم آخه نه اینکه یارو خیلی حیز بود(حیز یا هیز؟)بچه ها آواره که بودن آواره ترم شدن.خب مبارکه چشمتون روشن .

تا شب دنباله اتاق بودیم که این بابای ما نه که خیلی سخت گیروسه پیچ تشریف دارن با گیر دادن به اینو اون حال می کننخودشون مارو صد جا بردن و خودشون هم مخالفت کردن .اخه یکی نست بگه دیوانه تو کجا پا شدی رفتی؟نه که نظرتو هم خیلی مهمه .خلاصه اینکه دور خونه رو  خیط قرمز کشیدیم.که خدا پدر این نصیری رو بیامرزه که یه سری خوابگاه معرفی کردو به بابام پیشنهاد داد بریم ببینیم. منو می گی؟ داشتم از خوشحالی پرنده می شدم. که باز ضدحال بابا بود که به طرفم شلیک شد.آخه پدر من به ما چه که اونجا پراز خوابگاهه پسرونس؟دختر به این سنگینی متینی گلی ماهی نجیبی آخه با یه سری کوته عقل چه کاری داره ؟طفلی سرشو می ندازه پایین از دانشگا یه راست می یاد می ره تو خوابگاه.اصلا هم به درو پنجره ی خوابگاه پسرونه فکر نمی کنه چه برسه که بخواد نگاشون کنه.خلاصه فک زدنای منو مامان ثمر بخش نبوده و موفق به زدن مخ پدر جان نشدیم.

خب خوابگاه نمی گیری نگیر به من چه.منم نمی ریم دانشگاه.والا.

اخه من چی کار کنم از دست این گیرای الکیه بابا؟ببین.این اعصابه منه.اینا دیگه.نمی بینی؟چشاتو قشنک وا کن.دیدی حالا؟بازم ندیدی؟شما کوری فکر کنم.حتما خودتو به یه چشم پزشک متخصص نشون بده تا کارت به جاری باریک نکشیده.

امیدوارم این آخرین اپه من تو تهران باشه.اینجا  اصلا حال نمی ده.من دوس دارم برم شهر جدیدم.اونجا اصلا صفاش بیشتره.نه اینکه کسی نمی شناستت هر جوری هم که دلت بخواد می تونی برزنی بیرون. دیگه هزارتا حرفو حدیث پشت سرت نیست .تازه کافی نت هم اونجا خیلی نزدیکتره.

به مامان قول دادم این ترم بر خلاف اون یکی ترما هی زرتو زرت نیام خونه .اینجوری که چپو راس تا تقی به توقی می خوره وتا یه استادی رو به موت می شه من می کوبم میام ور دله مامانم اینا فکر می کنن چه خبره.به خیال خودشون که قضیه دلتنگیو از این بچه ننه بازیاس .نه عامووووووو از این خبرا نیست من به فکر مادر پیرمم طقلی اون دلش واسه من تنگ می شه.

 

می خوام این ته یه چیزی بذارم.مخاطب که نداره ولی من دوسش دارم.

 

اگر دوستم نداشته باشی ،من هم کم کم تو را از دلم بیرون می کنم
و اگر روزی فراموشم کردی ، دیگر به دنبالم نگرد !
چون من قبل از تو فراموشت کرده ام ...
ولی اگر : روزی ، ساعتی و یا حتی لحظه ای ،
احساس کردی که دلت برایم می تپد،
آنگاه تمام شعله ها در من زبانه خواهد کشید ...
زمین را هموار خواهم کرد ،
در میان جنگل تنهاییم ، جاده ای پهن و بزرگ خواهم ساخت ،
و به انتظار روز رسیدنت خواهم نشست ،
و آنگاه همه زندگیم را به پایت خواهم ریخت.

 

 

 

 

 

 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 86/5/22ساعت 11:40 صبح توسط شاید خودم نظرات ( ) |

حس پیام اخلاقی نبود.حالم گرفتس.آخه اینجا نوشتن اصلا صفا نداره.آدم حس می کنه حتی یه نفر هم نوشته هاشو نمی خونه و واسه کسی ارزش نداره.اونجا که بودم می یومدن دنبالم تا آپ کنم.

خدایااااااااااااااااااااااا...

دلم تنگ شده واسه همه ی دوستای میهن بلاگیم.خدایا من اینجا غریبم.چرا هیچ دوستی پیدا نمی کنم؟

تا حالا شده به خاطر یه وبلاگ ناقابل گریه کنی؟شرو شر اشک بریزی که مامانت بیاد یه پس گردنی حوالت کنه؟

حتی دفتر خاطراتم هم به اون وبلاگ حسودیش می شد.گاهی دیگه چیزی نداشتم که تو دفترم بنویسم.طفلکی عقده ی محبت داشت.

عنوان وبلاگم خیلی مزخرفه.خودم می دونم.

دل نوشته هایم برای...

یکی ندونه فکر می کنه من یه مخاطب دارم که همیشه پاس.نه به خدا من اینارو واسه کسی نمی نویسم.هیچکی هم تو دلم نیست.خالیه.پر از خلاء.یادمه یکی در میون تو وبلاگام عاشق می شدم.

اولین وبلاگی که داشتم سال81 بود یادش بخیر عجب چیز توپی بود.اون موقه ها از عشقو عاشقی چیزی سرم نمی شد.وقتی وبلاگارو می دیدم که همه از یکی می نویسن چقدر مسخرشون می کردم.اون موقه ها از نظر من اونا حالشون خوب نبود.چرندیات بود که هر روز می رفتم بار وبلاگم می کردم.نمی دونم چه مرگش شد که دیگه باز نشد.

مرده شوره هر چی کد جاوا و... بیرم که باعث شد من اونو از دستش بدم.

اون یکی وبلاگو همون سال تو بلاگ فا زدم.اون موقه هم عاشق نبودم.وارد نت که می شدم می شستم عکس عروسک می سرچیدمو می چسبوندم توش.چه خنده دار.آخه اونو کی می دید؟

سال 82 تا 83 یه وبلاگ زدم تو پرشین بلاگ.اخه دیگه حالم از اون وبلاگ به هم می خورد تازه آدماشم خوب نبودن.بی حال بودن.اینقدر نوشتمو نوشتمو نوشتم تا لو رفت.از همه چی می نوشتم .از مدرسه.از دبیرا.از بچه ها.از پسرای تو خیابون که عقده ی دختر داشتن.

فکر کن بیای خونه ببینی داداشت وبلاگتو باز کرده رو صفحه و با سر رفته تو مانیتور تا حرص تورو در بیاره.خدا بگم...

خب حالا من یه خورده بزرگ شدم.سال 84 بود.بهترین وبلاگی که تا اون موقع داشتم.بابا ناسلامتی عاشق شده بودم .اونم که عشقولانه.به !به!!.بیا ببین چه کردم.روزی سی چل تا نظر اونم فقط از یه نفر. چقدر حال می داد. فقط یه ساعت می کشید من نظرای اونو بخونم.الهی!!... طفلکی آدم خوبی بود.ببین هنوزم از یادم نرفته.تااواخر 85 داشتمش.اونم منو داشت.فهمیدی چی شد؟من وبلاگو داشتم اون یارو هم منو داشت.اینجوری بود که همدیگرو داشتیم.تا اینکه بابای گرام ما همچین ضد حالی ضد که همچنان اثراتش حس می شه.طفلکی.خیلی دوسم داشت.اینقدر از دوست داشتن حرف نزدم خجالت می کشم.خلاصه ما هم همون شب بعد از رفتن اونا زدیم شیشه های وبلاگو آوردیم پایین.

اینم از این.

بعد از اون نه که با همه کسو همه چی قهریده بودم دیگه طرف کامپیوترو اینترنتو وبلاگ نرفتم تا اینکه یکی از مددکاران اجتماعی یه وبلاگ با بهترین ترکیب که تا اون موقع دیده بودم بهم هدیه داد.وای که چقدر قشنگ بود خدا بگم این میهن بلاگیارو چی کار کنه که منو از وبلاگ عزیزم جدا کردن.نامردا

.مامااااااااااااااااااااااااان

الانم که اینجا دارم چرندیات بار شما می کنم.

من دیگه باید برم.آقا یه خورده بنظرید من انرزی واسه نوشتن داشته باشم خب.خداد تومن پول رفتو برگشت می دم میام کافی نت چطور دلتون میاد چیزی نگید.

زود باش یه چی بگو.زوووود.عصبانی می شمااااااا...


نوشته شده در پنج شنبه 86/5/11ساعت 4:57 عصر توسط شاید خودم نظرات ( ) |

ای که از کوچه ی معشوقه ی ما می گذری

 خاک تو سرت کوچه ی ما بن بست است...

این پیام اخلاقیه دومین پست این جانب بود.باید خدمتتون بعرضم که من تو این 5 سال وبلاگری همیشه تو پستام یه پیام اخلاقی دارم که مطمئنم تو زندگی به دردتون می خوره حالا الان به دردتون نخوره می دونم در آینده خیلی به کارتون میاد.بعد میاییم این پیام اخلاقیا رو می تفسیریم که اکثر تفاسیر ما نه اینکه خیلی زیادن و وبلاگ ما گنجایششو نداره و میدونم وقته شما هم که خیلی کمه من مجبورم همشونو جزوه کنم آخر سر که دارید نظر می دید بدم دستتون.

من نمی دونم این پارسی بلاگا چه مدل آدمایین. هنوز نیومده شرمندم کردن با نظراشون.ولی باید خیلی رک بگم که من اصلا از نظرای الکی پلکی خوشم نمی یاد.آخه یعنی چی که قالب خیلی زیبای داری به منم سر بزن؟یه جوری گفت قالب زیبایی داری انگار که این قالب ماله سرویس پارسی بلاگ نیستو من اینو خودم طراحی کردم.آخه بابا غریبه نیستیم که این قالبو که الان همه ی ملت دارن استفاده می کنن.والا یه لحظه شک کردم گفتم نکنه خودم طراحیش کردم. بر ندارم.حالا اگه نوشته هام خیلی زیباس اونو می شه یه کاریش کرد .شک نکنید که چرتو پرت گفتنم تکه.حداقل می دونم تو  میهن بلاگو بلاگ فا و پرشین بلاگ لنگه نداره. اینجا هم کم کم آمارشو در میارم .ببینم چه تیپی می نویسن.

رفتیم تو جاده خاکی.بیا تو آقا.داشتم می گقتم که می خوای تبلیغ وبلاگتو بکنی دیگه چرا خالی بندی می کنی اخه؟شما فقط کافیه بیای وبلاگمو ازاول تا ته بخونی بعد آخرشم که می خوای بری یه نظر بدی بگی آقا جان به منم سر بزن.اونوقت ببین سر می زنم یا نه.خب معلومه که نمی زنم.آخه عزیز برادر من صد سال یه بار میام کافی نت .هر روز که نمی تونم اینجا چتر شم.اونوقت یارو کافی نت چیه یه فکرایی می کنه.نمی دونه که بابا زهی خیال باطل .من اونو سوسک زیر پامم حساب نمی کنم که اون هر دفه موقع حساب کردن که می شه می گه"بغرمایید ؛این دفه هم مهمون ما".بگذریم حالا.بچه پررو چایی چایی نخورده قند می خواد.

خیر سرت خواستم مثلا اینجا کم بنویسم .ول کن نیستید که یه دم از اون روز  که اومدم التماس پشت التماس که از حرفای شیرینت بیشتر واسمون بنویس. منم نه اینکه خیلی جونمو واسه دوست می دم نمی تونم دله نداشتتونو بشکونم .

حالا پاچمو ول کنید چون باید برم.ای بابا ول کن دیگه.التماس نکن گفتم.اصلا را نداره.باید برم.شما هم یکی یکی از اینجا به صف می شید و نظراتونو می ندازید اون پایین .که بعدن به قید قرعه به کسی که بهترین نظرو داده یه جایزه ی نفیس می دیم.

تموم شد.

آره.به همین سادگی.

 


نوشته شده در یکشنبه 86/5/7ساعت 1:6 عصر توسط شاید خودم نظرات ( ) |

سلام

من اینجا غریبم.ماماااااااااااااااان.اصلا هم با اینجا آشنا نیستم.حتی از اون شکلکا هم نتونستم اینجا واسه شما بذارم تا احساس منو بیشتر بدرکید.ولش .

باید بگم که این چهارمین وبلاگ منه که البته این دفه دیگه خواستم از دست هکرای میهن بلاگ به اینجا پناه بیارم.نامردا نامردا نامردا.همتون بدید.دیگه گریه و زاری فایده ندره .التماس نکنید من دیگه پامو اونجا نمی ذارم.4 سال.فقط 4 سال ناقابل نتونستید از یه مهمون پذیرایی کنید.امیدوارم مسئول میهن بلاگ نوشته هامو بخونه.شانسی شاید.

اینجا کم می نویسم.خیلی کم.

اونجا زیاد می نوشتم.اسمشو می ذاشتیم طومار.

از خودم بگم؟

من تنهام.فقط یکی رو دارم.اونم اون بالاس.همیشه هوامو داره.خیلی هم داره.

می خوام اینجا راحت باشم.راحته راحت.اینجا نه شهره نه فاطی نه مملی نه احمد نه مجید نه هیچکسو هیچکس منو نمی شناسه.دوس ندارم پیدام کنن.

از اسم وبلاگم فکر کنم همه چی معلوم باشه.نه؟

عقده ی نظر هم ندارم.اگه بدید وظیفس اگه ندید ...

واسه امروز که با بدبختی مجوز اومدن گرفتم بسه.

تموم شد به همین سادگی.این اولین دلنوشته بود.اولین دلنوشته.


نوشته شده در یکشنبه 86/4/31ساعت 4:39 عصر توسط شاید خودم نظرات ( ) |