سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رادیو جیــــــــــــــــــبی

 

 

 

فلفل نبین چه ریزه بریز تو آبگوشت وانگهی دریا شود

 

چیه؟پیام اخلاقی بود دیگه؟عقلت به اینجا هم نمی رسه؟پس فکر کردی پیام بازرگانی گذاشتن اون بالا؟خب این خودش کلی پیام

اخلاقیه.فلفل که خب جزو سبزیجاته به قول مامان واسه بدن لازمه.خب حالا ریز م باشه که چه بهتر؛ تند تره.آبگوشتم که حال به هم

زنه .من اصلا دوس ندارم .می مونه دریاکه بعدا با هم یه سر می ریم پیشش.دختر خوبیه.

خوب بیدید شما؟

منم خوب بیدم.

دل تنگم بودید؟می دونم.ولی من دلم واسه هیچکودومتون نتنگیده بود.همینجوری اومدم از چشم به راهی در بیایید.

خب الان در اومدید دیگه؟خیالم راحت باشه؟مطمئن؟

باشه.حالا بیا اینور دیگه.

دلم واستون بگه با مامان بابا کوبیدیم رفتیم new city بنده. تا انتقالیه اینجانبو از حلق رئیس دانشگاه همچینی بکشیم بیرون که نشد.

نمی دید .خب ندید.به درک.فکر کردن چه خبره .اینا فکر کردن من واسه خاطر یه انتقالیه بی ارزش (این که دروغه)  خودمو بدبخت می کنمو مزدوج می شم.اصلا به تو چه که من انتقالی واسه چی می خوام.منم گفتم انتقالی که سهله از اینجا پرتم هم کنید بیرون که غلط می کنید من دست به این دیوانگی نمی زنم.خلاصه جمیعا   دست از پا دراز تر رفتیم گشتیم .یه عالمه هم حال داد.منم مامان بابارو بردم کلی از جاهای دیدنیه اونجارو نشونشون دادم.

از اون طرف رفتیم دیدیم یارو مسئول خوابگاه عمرشو داده به منو خودم که من کلی ذوقیدم آخه نه اینکه یارو خیلی حیز بود(حیز یا هیز؟)بچه ها آواره که بودن آواره ترم شدن.خب مبارکه چشمتون روشن .

تا شب دنباله اتاق بودیم که این بابای ما نه که خیلی سخت گیروسه پیچ تشریف دارن با گیر دادن به اینو اون حال می کننخودشون مارو صد جا بردن و خودشون هم مخالفت کردن .اخه یکی نست بگه دیوانه تو کجا پا شدی رفتی؟نه که نظرتو هم خیلی مهمه .خلاصه اینکه دور خونه رو  خیط قرمز کشیدیم.که خدا پدر این نصیری رو بیامرزه که یه سری خوابگاه معرفی کردو به بابام پیشنهاد داد بریم ببینیم. منو می گی؟ داشتم از خوشحالی پرنده می شدم. که باز ضدحال بابا بود که به طرفم شلیک شد.آخه پدر من به ما چه که اونجا پراز خوابگاهه پسرونس؟دختر به این سنگینی متینی گلی ماهی نجیبی آخه با یه سری کوته عقل چه کاری داره ؟طفلی سرشو می ندازه پایین از دانشگا یه راست می یاد می ره تو خوابگاه.اصلا هم به درو پنجره ی خوابگاه پسرونه فکر نمی کنه چه برسه که بخواد نگاشون کنه.خلاصه فک زدنای منو مامان ثمر بخش نبوده و موفق به زدن مخ پدر جان نشدیم.

خب خوابگاه نمی گیری نگیر به من چه.منم نمی ریم دانشگاه.والا.

اخه من چی کار کنم از دست این گیرای الکیه بابا؟ببین.این اعصابه منه.اینا دیگه.نمی بینی؟چشاتو قشنک وا کن.دیدی حالا؟بازم ندیدی؟شما کوری فکر کنم.حتما خودتو به یه چشم پزشک متخصص نشون بده تا کارت به جاری باریک نکشیده.

امیدوارم این آخرین اپه من تو تهران باشه.اینجا  اصلا حال نمی ده.من دوس دارم برم شهر جدیدم.اونجا اصلا صفاش بیشتره.نه اینکه کسی نمی شناستت هر جوری هم که دلت بخواد می تونی برزنی بیرون. دیگه هزارتا حرفو حدیث پشت سرت نیست .تازه کافی نت هم اونجا خیلی نزدیکتره.

به مامان قول دادم این ترم بر خلاف اون یکی ترما هی زرتو زرت نیام خونه .اینجوری که چپو راس تا تقی به توقی می خوره وتا یه استادی رو به موت می شه من می کوبم میام ور دله مامانم اینا فکر می کنن چه خبره.به خیال خودشون که قضیه دلتنگیو از این بچه ننه بازیاس .نه عامووووووو از این خبرا نیست من به فکر مادر پیرمم طقلی اون دلش واسه من تنگ می شه.

 

می خوام این ته یه چیزی بذارم.مخاطب که نداره ولی من دوسش دارم.

 

اگر دوستم نداشته باشی ،من هم کم کم تو را از دلم بیرون می کنم
و اگر روزی فراموشم کردی ، دیگر به دنبالم نگرد !
چون من قبل از تو فراموشت کرده ام ...
ولی اگر : روزی ، ساعتی و یا حتی لحظه ای ،
احساس کردی که دلت برایم می تپد،
آنگاه تمام شعله ها در من زبانه خواهد کشید ...
زمین را هموار خواهم کرد ،
در میان جنگل تنهاییم ، جاده ای پهن و بزرگ خواهم ساخت ،
و به انتظار روز رسیدنت خواهم نشست ،
و آنگاه همه زندگیم را به پایت خواهم ریخت.

 

 

 

 

 

 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 86/5/22ساعت 11:40 صبح توسط شاید خودم نظرات ( ) |

حس پیام اخلاقی نبود.حالم گرفتس.آخه اینجا نوشتن اصلا صفا نداره.آدم حس می کنه حتی یه نفر هم نوشته هاشو نمی خونه و واسه کسی ارزش نداره.اونجا که بودم می یومدن دنبالم تا آپ کنم.

خدایااااااااااااااااااااااا...

دلم تنگ شده واسه همه ی دوستای میهن بلاگیم.خدایا من اینجا غریبم.چرا هیچ دوستی پیدا نمی کنم؟

تا حالا شده به خاطر یه وبلاگ ناقابل گریه کنی؟شرو شر اشک بریزی که مامانت بیاد یه پس گردنی حوالت کنه؟

حتی دفتر خاطراتم هم به اون وبلاگ حسودیش می شد.گاهی دیگه چیزی نداشتم که تو دفترم بنویسم.طفلکی عقده ی محبت داشت.

عنوان وبلاگم خیلی مزخرفه.خودم می دونم.

دل نوشته هایم برای...

یکی ندونه فکر می کنه من یه مخاطب دارم که همیشه پاس.نه به خدا من اینارو واسه کسی نمی نویسم.هیچکی هم تو دلم نیست.خالیه.پر از خلاء.یادمه یکی در میون تو وبلاگام عاشق می شدم.

اولین وبلاگی که داشتم سال81 بود یادش بخیر عجب چیز توپی بود.اون موقه ها از عشقو عاشقی چیزی سرم نمی شد.وقتی وبلاگارو می دیدم که همه از یکی می نویسن چقدر مسخرشون می کردم.اون موقه ها از نظر من اونا حالشون خوب نبود.چرندیات بود که هر روز می رفتم بار وبلاگم می کردم.نمی دونم چه مرگش شد که دیگه باز نشد.

مرده شوره هر چی کد جاوا و... بیرم که باعث شد من اونو از دستش بدم.

اون یکی وبلاگو همون سال تو بلاگ فا زدم.اون موقه هم عاشق نبودم.وارد نت که می شدم می شستم عکس عروسک می سرچیدمو می چسبوندم توش.چه خنده دار.آخه اونو کی می دید؟

سال 82 تا 83 یه وبلاگ زدم تو پرشین بلاگ.اخه دیگه حالم از اون وبلاگ به هم می خورد تازه آدماشم خوب نبودن.بی حال بودن.اینقدر نوشتمو نوشتمو نوشتم تا لو رفت.از همه چی می نوشتم .از مدرسه.از دبیرا.از بچه ها.از پسرای تو خیابون که عقده ی دختر داشتن.

فکر کن بیای خونه ببینی داداشت وبلاگتو باز کرده رو صفحه و با سر رفته تو مانیتور تا حرص تورو در بیاره.خدا بگم...

خب حالا من یه خورده بزرگ شدم.سال 84 بود.بهترین وبلاگی که تا اون موقع داشتم.بابا ناسلامتی عاشق شده بودم .اونم که عشقولانه.به !به!!.بیا ببین چه کردم.روزی سی چل تا نظر اونم فقط از یه نفر. چقدر حال می داد. فقط یه ساعت می کشید من نظرای اونو بخونم.الهی!!... طفلکی آدم خوبی بود.ببین هنوزم از یادم نرفته.تااواخر 85 داشتمش.اونم منو داشت.فهمیدی چی شد؟من وبلاگو داشتم اون یارو هم منو داشت.اینجوری بود که همدیگرو داشتیم.تا اینکه بابای گرام ما همچین ضد حالی ضد که همچنان اثراتش حس می شه.طفلکی.خیلی دوسم داشت.اینقدر از دوست داشتن حرف نزدم خجالت می کشم.خلاصه ما هم همون شب بعد از رفتن اونا زدیم شیشه های وبلاگو آوردیم پایین.

اینم از این.

بعد از اون نه که با همه کسو همه چی قهریده بودم دیگه طرف کامپیوترو اینترنتو وبلاگ نرفتم تا اینکه یکی از مددکاران اجتماعی یه وبلاگ با بهترین ترکیب که تا اون موقع دیده بودم بهم هدیه داد.وای که چقدر قشنگ بود خدا بگم این میهن بلاگیارو چی کار کنه که منو از وبلاگ عزیزم جدا کردن.نامردا

.مامااااااااااااااااااااااااان

الانم که اینجا دارم چرندیات بار شما می کنم.

من دیگه باید برم.آقا یه خورده بنظرید من انرزی واسه نوشتن داشته باشم خب.خداد تومن پول رفتو برگشت می دم میام کافی نت چطور دلتون میاد چیزی نگید.

زود باش یه چی بگو.زوووود.عصبانی می شمااااااا...


نوشته شده در پنج شنبه 86/5/11ساعت 4:57 عصر توسط شاید خودم نظرات ( ) |

ای که از کوچه ی معشوقه ی ما می گذری

 خاک تو سرت کوچه ی ما بن بست است...

این پیام اخلاقیه دومین پست این جانب بود.باید خدمتتون بعرضم که من تو این 5 سال وبلاگری همیشه تو پستام یه پیام اخلاقی دارم که مطمئنم تو زندگی به دردتون می خوره حالا الان به دردتون نخوره می دونم در آینده خیلی به کارتون میاد.بعد میاییم این پیام اخلاقیا رو می تفسیریم که اکثر تفاسیر ما نه اینکه خیلی زیادن و وبلاگ ما گنجایششو نداره و میدونم وقته شما هم که خیلی کمه من مجبورم همشونو جزوه کنم آخر سر که دارید نظر می دید بدم دستتون.

من نمی دونم این پارسی بلاگا چه مدل آدمایین. هنوز نیومده شرمندم کردن با نظراشون.ولی باید خیلی رک بگم که من اصلا از نظرای الکی پلکی خوشم نمی یاد.آخه یعنی چی که قالب خیلی زیبای داری به منم سر بزن؟یه جوری گفت قالب زیبایی داری انگار که این قالب ماله سرویس پارسی بلاگ نیستو من اینو خودم طراحی کردم.آخه بابا غریبه نیستیم که این قالبو که الان همه ی ملت دارن استفاده می کنن.والا یه لحظه شک کردم گفتم نکنه خودم طراحیش کردم. بر ندارم.حالا اگه نوشته هام خیلی زیباس اونو می شه یه کاریش کرد .شک نکنید که چرتو پرت گفتنم تکه.حداقل می دونم تو  میهن بلاگو بلاگ فا و پرشین بلاگ لنگه نداره. اینجا هم کم کم آمارشو در میارم .ببینم چه تیپی می نویسن.

رفتیم تو جاده خاکی.بیا تو آقا.داشتم می گقتم که می خوای تبلیغ وبلاگتو بکنی دیگه چرا خالی بندی می کنی اخه؟شما فقط کافیه بیای وبلاگمو ازاول تا ته بخونی بعد آخرشم که می خوای بری یه نظر بدی بگی آقا جان به منم سر بزن.اونوقت ببین سر می زنم یا نه.خب معلومه که نمی زنم.آخه عزیز برادر من صد سال یه بار میام کافی نت .هر روز که نمی تونم اینجا چتر شم.اونوقت یارو کافی نت چیه یه فکرایی می کنه.نمی دونه که بابا زهی خیال باطل .من اونو سوسک زیر پامم حساب نمی کنم که اون هر دفه موقع حساب کردن که می شه می گه"بغرمایید ؛این دفه هم مهمون ما".بگذریم حالا.بچه پررو چایی چایی نخورده قند می خواد.

خیر سرت خواستم مثلا اینجا کم بنویسم .ول کن نیستید که یه دم از اون روز  که اومدم التماس پشت التماس که از حرفای شیرینت بیشتر واسمون بنویس. منم نه اینکه خیلی جونمو واسه دوست می دم نمی تونم دله نداشتتونو بشکونم .

حالا پاچمو ول کنید چون باید برم.ای بابا ول کن دیگه.التماس نکن گفتم.اصلا را نداره.باید برم.شما هم یکی یکی از اینجا به صف می شید و نظراتونو می ندازید اون پایین .که بعدن به قید قرعه به کسی که بهترین نظرو داده یه جایزه ی نفیس می دیم.

تموم شد.

آره.به همین سادگی.

 


نوشته شده در یکشنبه 86/5/7ساعت 1:6 عصر توسط شاید خودم نظرات ( ) |

سلام

من اینجا غریبم.ماماااااااااااااااان.اصلا هم با اینجا آشنا نیستم.حتی از اون شکلکا هم نتونستم اینجا واسه شما بذارم تا احساس منو بیشتر بدرکید.ولش .

باید بگم که این چهارمین وبلاگ منه که البته این دفه دیگه خواستم از دست هکرای میهن بلاگ به اینجا پناه بیارم.نامردا نامردا نامردا.همتون بدید.دیگه گریه و زاری فایده ندره .التماس نکنید من دیگه پامو اونجا نمی ذارم.4 سال.فقط 4 سال ناقابل نتونستید از یه مهمون پذیرایی کنید.امیدوارم مسئول میهن بلاگ نوشته هامو بخونه.شانسی شاید.

اینجا کم می نویسم.خیلی کم.

اونجا زیاد می نوشتم.اسمشو می ذاشتیم طومار.

از خودم بگم؟

من تنهام.فقط یکی رو دارم.اونم اون بالاس.همیشه هوامو داره.خیلی هم داره.

می خوام اینجا راحت باشم.راحته راحت.اینجا نه شهره نه فاطی نه مملی نه احمد نه مجید نه هیچکسو هیچکس منو نمی شناسه.دوس ندارم پیدام کنن.

از اسم وبلاگم فکر کنم همه چی معلوم باشه.نه؟

عقده ی نظر هم ندارم.اگه بدید وظیفس اگه ندید ...

واسه امروز که با بدبختی مجوز اومدن گرفتم بسه.

تموم شد به همین سادگی.این اولین دلنوشته بود.اولین دلنوشته.


نوشته شده در یکشنبه 86/4/31ساعت 4:39 عصر توسط شاید خودم نظرات ( ) |
<      1   2   3